بـــــــی وفـــــا

مــن به انــدازه چشمان تو غمــگـین مانـــدم و به انـدازه هر بــرق نگاهــت نگــران /تـــو به انـدازه تنــهایـی مــن شــــاد بمــان

دل شکـــــــسته!!!

 

خیالت راحــتـــــ . . .
شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …!
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد
دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد . . .

 

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

] [ 19:23 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

رویـــــــــــاهــا....

بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـا

 

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,

] [ 17:32 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

معلم پای تخته داد میزد *مطلب ارسالی ازپیمان گلچین فر*

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وآن یکی در گوشه‌ای دیگر
«جوانان» را ورق می زد.
برای اینکه بیخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پایان
تساویهای جبری را نشان می‌داد
با خطی خوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
: یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند

و او پرسید:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟
یا چه‌کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست.......

*****خسرو گلسرخی*****

 

[ 26 مهر 1391برچسب:,

] [ 19:19 ] [ ]

[ ]

آسمــــــان

 

چه ملالی اگر مشقی خط نخورده ماند
قلمی شکست ورقی پاره شد
آسمان دفتر من است
 
 

((با تشکر از دوستی که این مطلب و پیشنهاد کرد))
 
((شاعر:سید قاسم حسینی))

 

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

] [ 20:38 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

ازم گــــــرفـت ((مریـــم حیــدر زاده))

 

سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت

صبح فردا شد ديدم رد پاتو ازم گرفت

تا مي خواستم به چشماي روشنت نگا كنم

مال ديگري شدي و چشاتو ازم گرفت

تو رو جادو كرد يكي با يه چيزي مثل طلسم

اثرش زياد بود و خنده هاتو ازم گرفت

تو با من حرف مي زدي نگات يه جاي ديگه بود

خدا لعنتش كنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت

لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون مي شدن

اون حسود ، اون دو سه تا لحظه ها تو ازم گرفت

خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم

يه جور عجيبي انگار هواتو ازم گرفت

خدا دوس نداشت بيام پيشت كنار تو باشم

باورت نمي شه حس دعاتو ازم گرفت

دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده

لحن فيروزه اي مريماتو ازم گرفت

سلامت ، خداحافظيت عزيزماي نقره ايت

حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت

تو حواس واسم نذاشتي چه كنم از دست تو

اشتباهم بهترين جمله هاتو ازم گرفت

نمي خواد بپرسي چي ، خودم دارم بهت مي گم

تو يه خط خوردگي دنيا ، صداتو ازم گرفت

يه كم از برگشتن قشنگتو وقتي گذشت

يكي اومد و يه ذره وفاتو ازم گرفت

 

 

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

] [ 19:49 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

خـــــــاطرات کـــــودکی!

خاطراتــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم

و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم


عکسهـای دوران کودکیــ ـ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:,

] [ 22:5 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

خبــــــــــــر....((بهترین شعری که تو عمرم شنیدم))

 

خـــبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
 
نخواست او به منٍ خسته بی گمان برسد
 
شکنجه بیشتر ازاینکه پش چـــشم خودت
 
کسی که سهم تــــو بوده به دیگران برسد
 
رهاکنی بـــــرود،ازدلــــت جدا باشد
 
به آنکه دوستش داشته به آن برسد
 
رهاکنی بــــروند دوتــا پــــرنده شوند
 
خـــــبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
 
گلایه ای نکنی؛ بغـــض خویش بخوری
 
که هق هق تو مبادا به گوشــشان برسد
 
خـــــدا کند که.......!
 
نـــه؛ نـــفرین نمیکنم که مبــــادا
 
به آنکه دوستــش دارم زیـــان برسد!
 
خـــدا کند فقط این عشــق از سرم برود
 
خـــدا کند که فقط آن زمان زودتر برسد

 

[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,

] [ 20:56 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

نمی تونـــــم

 

مگه از م چیزی مونده که بخوام فدات کنم من؟
 
همه دلخوشم تو بودی حالا هم رهات کنم من؟
 
همش ازتو مینوشتم،،چون که زندگیم تو بودی
 
واسه ی تنها نبودن تنها آرزوم تو بودی
 
نمیخوام باور کنم که،،، باید بی تو من بمونم
 
خودتو جای من بزار،،بفهم که من نمیتونم
 
بفهم که من نمیتونم...

 

[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:,

] [ 12:50 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دست به قلـــــــــــــم

تا دست به قلــم میبرم
تــــو تمام واژه ها میشوی
.
.
.
با یک واژه
من چگونه خط خطی کنم تو را؟؟؟

[ چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,

] [ 16:43 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

بــدون شـــــرح

[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,

] [ 20:6 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

حقیـــــقـت

 

دلتنگی های آدمی را باد چون ترانه ای می خواند
رؤ یاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از حرفهای نگفته است
از حرکات نا کرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,

] [ 20:0 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

خــــــــداونــــدا!

خداوندا!
من اگر بد کنم تو را بنده خوب فراوان است
ولی تو اگر مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست؟

[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:,

] [ 14:5 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

جمـــعـــــــــه


آدمهاي کنارم مثل " جمعـه " مي‌مانند ...
معلوم نمي‌کند " فـرد " هستند يا " زوج "

پُـر از ابهـامنـد

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

] [ 21:54 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

 

انگشتت فقط جای یک حلقه دارد...
دلــــــت را
دست به دست میکنی برای چه
؟؟؟

 

[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

] [ 15:1 ] [ مهدیــــس ]

[ ]