بـــــــی وفـــــا

مــن به انــدازه چشمان تو غمــگـین مانـــدم و به انـدازه هر بــرق نگاهــت نگــران /تـــو به انـدازه تنــهایـی مــن شــــاد بمــان

قراردادها

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
 
هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـــــ....ــــد !
بــعـضی از عـهـدهــا را
روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم ...
 حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...
شـکـسـتَنـشـان
یـک آدم را مـی شـکند!
 
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:,

] [ 12:48 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

......خدایا دلم باز امشب گرفته.....

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!! 
   بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم... 
              بیا تا دل کوچــــــــــکم را
    خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!
           خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
   که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!
     بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..
        که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!
         خدایـــا کمـــک کـــن :
    که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد..
                کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...
               مبـــادا بمیـــرد...!!!
    خــــدایــا دلــــــم را
     که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت..
    اگر چه شــــــکســــــته!!!
     شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!

 

[ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,

] [ 20:28 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

یادت بخیر.....

هرگاه دفتر محبت را ورق زدي و هرگاه زير پايت خش خش برگها را احساس كردي
 هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي
براي يكبار در گوشه اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود بگو:

 يادت بخير

 

[ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,

] [ 20:9 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دلم تنگ است...

 

 دلم تنگ است
 دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبريز است صدايم خيس و باراني است

نمي دانم چرا در قلب من پاييز طولاني است...

 

[ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,

] [ 20:3 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

به آسانی و به سختی

 

به آساني ميشه در دفترچه تلفن کسي جايي پيدا کرد

ولي به سختي ميشه در قلب او جايي پيدا کرد.
به راحتي ميشه در مورد اشتباهات ديگران قضاوت کرد
ولي به سختي ميشه اشتباهات خود را پيدا کرد.
به راحتي ميشه بدون فکر کردن حرف زد
ولي به سختي ميشه زبان را کنترل کرد.
به راحتي ميشه کسي را که دوستش داريم از خود برنجانيم
ولي به سختي ميشه اين رنجش را جبران کنيم.
به راحتي ميشه کسي را بخشيد
ولي به سختي ميشه از کسي تقاضاي بخشش کرد.
به راحتي ميشه قانون را تصويب کرد
ولي به سختي ميشه به آنها عمل کرد.
به راحتي ميشه به روياها فکر کرد
ولي به سختي ميشه براي بدست آوردن يک رويا جنگيد.
به راحتي ميشه هر روز از زندگي لذت برد
ولي به سختي ميشه به زندگي ارزش واقعي داد.
به راحتي ميشه به کسي قول داد
ولي به سختي ميشه به آن قول عمل کرد.
به راحتي ميشه دوست داشتن را بر زبان آورد
ولي به سختي ميشه آنرا نشان داد
به راحتي ميشه اشتباه کرد
ولي به سختي ميشه از آن اشتباه درس گرفت.
به راحتي ميشه گرفت
وي به سختي ميشه بخشش کرد.
به راحتي ميشه يک دوستي را با حرف حفظ کرد
ولي به سختي ميشه به آن معنا بخشيد.

و در آخر:
به راحتي ميشه اين متن را خوند
ولي به سختي ميشه به آن عمل کرد....

[ چهار شنبه 27 تير 1391برچسب:,

] [ 23:57 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

"عشق را از کویر بیاموووووز" روشو

 

   عشق ورزيدن را از كوير بياموزيم كه دريا بودنش را به گرماي آفتاب بخشيد. گذشت و فداكاري كوير را ببين كه با تمام وجود هر روز صبح منتظر طلوع خورشيد مي نشيند.
كوير، درد از بالا به پايين افتادن را خوب مي داند، زيرا زماني اقيانوسي ثروتمند بوده است.
بايد كوير شد تا خورشيد را آنگونه كه هست ديد.

[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,

] [ 23:32 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

بیا.... "قسمتی از یک نامه"

 
 
 
 
بیا...
همان گونه که هستی بیا دیر مکن...
گیسوان مواجت آشفته
فرق مویت پاشیده.
بیا دلگیر مشو
بیا همان گونه که هستی
بیا دیر مکن
چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا.
اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود.
باز بیا و دلگیر مشو
از کشتزارها بیا،
تندتر بیا...
ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی
در طول رود که در آن دیده می شود.
دسته پرندگان وحشی در پروازند.
بادی که از روی چمن ها می گذرد و هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد
چه کسی می تواند تردید داشته باشد که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای
زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند
اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟
اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آکنده است دیر شده همان گونه که هستی بیا...
بیا فقط بیا...(بخشی از نامه ی رابیندرانات تاگور به همسرش)

 

[ دو شنبه 25 تير 1391برچسب:,

] [ 23:34 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

سخنان زیبای بزرگان

فردریک نیچه :  بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید!!

فردریک نیچه :  کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است...

ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد

کارلایل: هرگاه بتوانیم از نیروی تخیل به همان اندازه استفاده کنیم که از نیروی بصری استفاده می کنیم هر کاری انجام پذیر است .

حکیم اردبزرگ: پیوند از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان آدمی را چندین برابر می کند ، پس باید هر پیوند پاکی را شاد باش گفت .


ادامه مطلب

[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,

] [ 23:12 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

......

هر کـسی را می تـوانستـم دوست داشتـه بـاشم !

اگـر...؟!

دوست داشتـن را از تـو شروع نـمی کردم!
 
 
 

[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,

] [ 15:26 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

درخلوت کوچه ها...

 

در خلوت كوچه هایم
باد می آید
اینجا من هستم ؛
دلم تنگ نیست....
تنها منتظر بارانم
تا قطره هایش بهانه ایی باشند
برای نم ناك بودن لحظه هایم
و اثباتی

بر بی گناهی چشمانم!

 

[ سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,

] [ 13:5 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

فرشته ها

میگن شبا فرشته ها
          از آرزوی آدما ،
           قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین شبا
            گفته بشه قصه ی تو
                     واسه خدا . . .

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

] [ 22:46 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

تو وخدا و بارون و چتر

همیشه در میان چترهایی که
زیر حجم باران خیس می شوند
همیشه یکنفر فقط یکنفر
چتر قرمز به دست دارد
و تو دلت می خواهد فقط در زیر
آن چتر خیس نشوی
و این راز پنهانی است
بین تو وخدا و باران و چتر!

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

] [ 22:39 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دلم زندگی میخواد

 
دلم زندگی میخواد
دلم یه خونه ی خوشگل و یه حیاط کوچولوی سرسبز پر از انرژی مثبت میخواد
دلم میخواد من باشم و یه عالمه حس خوب
دلم یه عالمه خنده و آرامش می خواد
خداااااااااااااااااااااااا

دلم زندگی میخواد

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,

] [ 22:32 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

متن آهنگ "چراغارو خاموش کن" از رضا صادقی....(خیلی دوس دارم این آهنگو)

چراغارو خاموش کن هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی چشمی که گریه کرده
چراغارو خاموش کن سرگرم گریه باشم
می خوام بروم نیارم باید ازت جداشم
فکر نبودنه تو دنیامو می سوزونه
چراغارو خاموش کن چشم و چراغه خونه
یه خورده ارومم کن نشون نده که سردی
حالا وقته دروغه بگو که بر میگردی بگو که بر میگردی
از شرم اشکایه من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش چراغا که خاموشه
اگه دلت هنوزم باهام یکم رفیقه
یه خورده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه
فکر نبودنه تو دنیامو می سوزونه
چراغارو خاموش کن چشم و چراغه خونه
یه خورده ارومم کن نشون نده که سردی
حالا وقته دروغه بگو که بر میگردی بگو که بر میگردی

[ شنبه 17 تير 1391برچسب:,

] [ 19:1 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

می شنوم و می شکنم

 

صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته...

[ چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,

] [ 16:12 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

بی تو...

 

 

بی تو امشب باز يک گوشه نشستم در خيالم آمدم پيش تو
و گفتم که خستم از همه چيز و همه کس
به تو گفتم های های گريه کردم زار زار ناله کردم
گفتم اينجا غصه دارم هيچکس را هم ندارم
از همه چيز و همه کس من گسستم با همين دستهای بستم
مثل اينکه کودک هستم از تو پرسيدم تو ميدانی که هستم؟
تو به من خنديدی و گفتی که باز هم در اين دنيای زيبا چشم بر خوبيها بستم

 

[ چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,

] [ 16:10 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

شب رفتنت

شب رفتنت عزیزم,هرگز از یادم نمیره
واسه هرکسی که میگم قصه شو , آتیش میگیره

دل من یه دریا خون بود ,چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید

شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد

غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن

تو چرا از اینجا رفتی تو که مثل قصه هایی
گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی

شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره ی اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر

شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن

شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالا ها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست

شب رفتن تو یاسا دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که زیادن

بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم هرکسی میدید نمیذاشت

شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسه م همه چی بود , آره تنها یادگارت

سرنوشت ما یه میدون , زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازی

شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی یکی میگفت بی وفایی

شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشنا ها برای زخم وا شده م مرهم آوردن

شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد
قلب آرزوهام انگار واسه ی همیشه وایساد

شب رفتن تو غربت, جای اونجا , اینجا پیچید
دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید

شب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکی هم با خودش برد

شب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن
این همه آدم چرا من , پس با من چه فرقی داشتن

شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن لب طاقچه

شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن

شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمون روشن نمیشه واسه ی کسی چراغت

شب رفتن تو دیدم خیلیه غمهای شاعر
روی شیشه مون نوشتم می مونم به پات مسافر

برو تا همه بدونن , سفرم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست

[ دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,

] [ 1:27 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دیوانگی

 

 
هوس کوچ به سرم زده

شاید هم هجرت
نمی دانم
ز این بی دلی ها خسته شدما
دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان
دیوانگی هم عالمی دارد....!

 

 

[ دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,

] [ 1:22 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

تو کیستی؟؟

 

 تو کیستی؟
.....

.....


هان؟

یادم آمد...

...

تو همانی که روزی با پاهایت آمدی

و نماندی و رفتی!!!

و من...

من همانم

که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم!!

[ چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,

] [ 14:58 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دلم گرفته (نوشته ی خودم)

 

 

 

دلم گرفته...

 

از آدما  از سرنوشت  از بیکسی از دنیا....

 

از این بخت شوم

 

همش دلم میخواد فریاد بزنم وخودمو از این درد خلاص کنم

 

اما بازم جلوی خودمو میگیرم چون کاری ازم برنمیاد!

 

حتی دیگران هم نمیتونن کمکم کنن...

 

آخه همین دیگران بودن که باعث شدن این دلم بگیره!

 

آخه چطوری میتونم از همون آدما بخوام که حالا آرومش کنن!؟

 

آخه چطوری؟؟؟

 

حالا فقط تنها امیدم خداست

 

فقط اونه که درد دلم رو میدونه...

 

کاش یه نظری به حالم بکنه و

 

منو از این نابودی نجاتم بده

ای کاش!!!

[ سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,

] [ 15:0 ] [ مهدیــــس ]

[ ]