بـــــــی وفـــــا

مــن به انــدازه چشمان تو غمــگـین مانـــدم و به انـدازه هر بــرق نگاهــت نگــران /تـــو به انـدازه تنــهایـی مــن شــــاد بمــان

 
 
به ساعت نگاه می‌کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می‌بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می‌روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه‌های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه‌ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می‌پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می‌پرم
و خوب می‌دانم
سالهاست که مرده ام
 

حسین پناهی

 

[ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

] [ 18:56 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

دلم آرامش ميخوااااهد

 

گاهی دلم می‌خواهد همه چیز تار و خاکستری نباشد
 
سفید باشد یا حداقل آبی
 
گوش‌هایم را بگیرم و آرام آرام پیش روم
 
دلم یک حس سرد می‌خواهد
 
مثل وقتی که سرت را زیر آب می‌کنی و همه چیز در کندی
 
زمان
 
و آبی مکان پیش می‌رود
 
آرام آرام
 
دلم آرامش می‌خواهد..
 

 

[ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,

] [ 23:14 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

گفـــتم،گـــفت...

گفتم: میری؟
گفت: آره
گفتم: منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر
گفتم: برمی‌گردی؟


فقط خندید…..
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم: جایی که من میرم جای۱ نفره نه ۲نفر
گفت:برمی‌گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده!!!

 

[ جمعه 15 دی 1391برچسب:,

] [ 21:58 ] [ مهدیــــس ]

[ ]

خـــداونـــدا

خداوندا،برای همسایه كه نان مراربود،نان


برای عزیزانی كه قلب مرا شكستند،مهربانی


برای كسانی كه روح مرا آزردند،بخشش


و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق میطلبم


آمین یا رب العامین

 

[ جمعه 15 دی 1391برچسب:,

] [ 21:53 ] [ مهدیــــس ]

[ ]